تا آنجا که نفس در سینه است ،
یک نفس
دوستت دارم
تا آنجا که دنیایی هست
و من زنده در این دنیا ،
دوستت دارم
تا اوج آسمان ،
به رنگ عشق ،
به رنگ روشنی ها...
تا آنجایی که کسی نمیبیند ،
تا جایی که کسی نمی آید ،
دوستت دارم

و از نهایت بی نهایت میگذرد ،
نه شبیه لیلی و نه مثل مجنون قصه ها
لیلی و مجنون ها
می آیند و میروند در این روزها ،
هر کسی ادعای دیوانگی دارد در این دنیا
من نه شیرینم و نه لیلى تو ،

من هستم عشق بی همتای تو ،
من برای توام
و
تا ابد در قلب تو
ما برای هم زنده ایم ،
نه به عشق دیگران ،
این حکایت همیشه میماند در عشقمان...
و آنکه ادعا کرد عاشق است
و دل زد به دریاها ،
رفت به سوی آن دنیاها ،
هنوز هم نمیفهمد معنای واقعی عشق را
من  عاشقت شدم
و یک قدم پا گذاشتم ،
همه ی گذشته ها را جا گذاشتم ،
تا رسیدم به تویی که همین سوی دنیایی ،
در کنار همین ساحل دریایی...
تو همینجایی در قلب من ،
به خاطر عشق گذشتیم از هم ،
تا از این گذشتن ها تنها عشق به جا بماند ،
نفرت و فراموشی ها در همانجا بماند ،
تا یکجا برسیم به هم ،
همانجا قدم بزنیم در کنار هم ،
برویم و برویم
تا برسیم به نهایت عشقمان...
با تو رسیدم
تا آنجایی که دلهایمان به آرامش میرسند ،
قلبهایمان طعم واقعی با هم بودن را میچشند،
نه در اینجا تاریکی است
و نه دلهره از آنهایی  که
خاموشی را به همراه خود دارند...!
تا آنجایی که هیچکس جز من و تو نمیبیند
دوستت دارم ،
حالا با آن چشمان زیبایت عمق قلب مرا ببین
که تا کجاها
دوستت دارم...