زیاده خواه نیستم... !
جاده ی شمال...
یک کلبه ی جنگلی...
یک میز کوچک چوبی با دو تا صندلی...
کمی هیزم، کمی آتش ،مه جنگلی...
کمی تاریکی ِ محض..
کمی مهتاب..
و بوی یـار.. و بوی یـار.. و بوی یـار ...!
تـو باشی ...
مـن باشم ...
و ...
هـــی ...
دنیا هــم ارزانــی خودشان
عاشـــق باش
از راه دور تو را ای قبله امید من...
از راه دور به تو عشق می ورزم تا دیگران فا صله ها را
احساس نکن....
از راه دور درد و دلهایم را به تو می گویم....
و تو را در آغوش محبت های خودم
می فشارم آری از همین راه دور نیز می توان دست در دستانم بگذاری..
و با هم قدم
بزنیم......
به خواب عاشقی می رویم تا این رویا برایمان زنده شود..
خاطره هایمان را همیشه در ذهن مرور می کنم و هیچگاه نمی گذارم خاطره های لحظه
دیدارمان از ذهنم دور شود و این است برایم یه خواب عاشقونه خواب نگاه به چشمان هم ،
خوب با هم بودنمان..... آری این است یک فاصله عاشقونه
دارم از تو می نویسم:
عاشق باش چون این راه مقدس است
و پایان راه شیرین تر از گذشته است....
ای تنها بهانه برای زنده بودنم نفس کشیدنم
ای امید و آرزوی من دنیای من ای تو نسل بهارم
ــ باور کنی ،،،، باور نکنی
دوستت دارم
خدا رو شکر که به خیر گذشت
نزدیک بود سکته رو بزنم
خدا رو شکر به خیر گذشت
و درخواستت خبری از جدایی نبود
و چیزی بود که در توان من هست
و به لطف خدا شرمنده لیلی خودم نشم
عزیزم
تو هیچ وقت از من خواهش نکردی
جز دو دفعه که خواستی کمی تنهات بزارم
برای همین وقتی الان دوباره گفتی یه خواهشی دارم
تموم تنم داره می لرزه
می ترسم
مس ترسم
باز خواهشت در مورد جدایی باشه
نمیدونم چیکار کنم
تا تو خواهشت رو بهم بگی دلم مثل سیر و سرکه میجوشه
خدا کنه
که حرفی از جدایی نباشه
عزیزم
تو هیچ وقت از من خواهش نکردی
جز دو دفعه که خواستی کمی تنهات بزارم
برای همین وقتی الان دوباره گفتی یه خواهشی دارم
تموم تنم داره می لرزه
می ترسم
مس ترسم
باز خواهشت در مورد جدایی باشه
نمیدونم چیکار کنم
تا تو خواهشت رو بهم بگی دلم مثل سیر و سرکه میجوشه
خدا کنه
که حرفی از جدایی نباشه
تو مرا ى فهمى
منم تو را مى خواهم و همین،
ساده ترین قصه یک انسان است
تو مرا میخوانى
من تو را نابترین شعر زمان میدانم
وتو هم میدانى
تا ابد در دل من مى مانى
زندگی در گذر اینه ها جان دارد
با سفرهای پر از خاطره پیمان دارد
زندگی خواب لطیفی است که گل می بیند
اضطراب و هیجانی است که انسان دارد
زندگی کلبه ی دنجی است که در نقشه خود
دو سه تا پنجره رو به خیابان دارد
گاه با خنده عجین است و گهی با گریه
گاه خشک است و گهی شر شر باران دارد
زندگی مرد بزرگی است که در بستر مرگ
به شفابخشی یک معجزه ایمان دارد
زندگی حالت بارانی چشمان تو است
که در ان قوس و قزح های فراوان دارد
زندگی ان گل سرخی است که تو می بویی
یک سراغاز قشنگی است که پایان دارد
ای غنچه گل یاس من
ای تو همه احساس من
چی میشه یه لحظه باشی و تو همصدا شی
با این دل تنها
آخه تو همه وجودمی
عشق و غرورمی
شدی همه دنیاااااااااااام
آخه دوست دارم من به خدا
آه ای خدا
آه ای خدا
بهش بگو واسه اش می میرم
چشام اسیر چشمشه
دلم دلتنگ دلشه
بی اون مگه آروم می گیرم؟
آآآآآآآآآآ آآآآآ
چشام اسیر چشمشه
دلم دلتنگ دلشه
بی اون مگه آروم می گیرم؟
ای تو هم بغض ترانه هام
ستاره پوش شبانه هام
چی میشه گلم تو باشی و هرجا که باشی
بگی که مال منی؟
آخه تو عروس قصه ای و مرگ غصه ای
تویی تو فال منی
آخه دوست دارم من به خدا
آه ای خدا
آه ای خدا
بهش بگو واسه اش می میرم
چشام اسیر چشمشه
دلم دلتنگ دلشه
بی اون مگه آروم میگیرم؟
آآآآآآآآآآ آآآآآ
چشام اسیر چشمشه
دلم دلتنگ دلشه
بی اون مگه آروم می گیرم؟
چشام اسیر چشمشه
دلم دلتنگ دلشه
بی اون مگه آروم می گیرم؟
پشت این پنجره ها دل می گیره
غم و غصه دلو تو میدونی
وقتی از بخت خودم حرف میزنم
چشام اشک بارون میشه تو میدونی
عمریه غم تو دلم زندونیه
دل من زندون داره تو میدونی
هر چی بهش میکم تو آزادی دیگه
میگه من دوستت دارم تو میدونی
می خوام امشب با خدام شکوه کنم
شکوه های دلمو تو میدونی
بگم ای خدا چرا بختم سیاس
چرا بخت من سیاس تو میدونی
پنجره بسته میشه شب میرسه
چشام آروم نداره تو میدونی
اگه امشب بکذره فردا میشه
مگه فردا چی میشه تو میدونی
عمریه غم تو دلم زندونیه
دل من زندون داره تو میدونی
هر چی بهش میکم تو آزادی دیگه
میگه من دوستت دارم تو میدونی
ای زندگی
گر آخرین فریب تو، ای زندگی، نبود اینک هزار بار، رها کرده بودمت
زان پیشتر که باز مرا سوی خود کِشی در پیش پای مرگ فدا کرده بودمت
هر بار کز تو خواسته ام بر کنم امید آغوش گرم خویش برویم گشاده ای
دانسته ام که هر چه کنی جز فریب نیست اما درین فریب، فسون ها نهاده ای
در پشت پرده، هیچ مداری جز این فریب لیکن هزار جامه بر اندام او کنی
چون از ملال روز و شبت خاطرم گرفت او را طلب کنی و مرا رام او کنی
روزی نقاب عشق به رخسار او نهی تا نوری از امید بتابد به خاطرم
روزی غرور شعر و هنر نام او کنی تا سر بر آفتاب بسایم که شاعرم
در دام این فریب، بسی دیر مانده ام دیگر به عذر تازه نبخشم گناه خویش
ای زندگی، دریغ که چون از تو بگسلم در آخرین فریب تو جویم پناه خویش
گیرم هوای پر زدنم هست
گفتی: غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟
شیرین من، برای غزل شور و حال کو؟
پر میزند دلم به هوای غزل،
ولی گیرم هوای پر زدنم هست، بال کو؟
گیرم به فال نیک بگیرم بهار را چشم و دلی برای تماشا و فال کو؟
تقویم چارفصل دلم را ورق زدم آن برگهای سبزِِ سرآغاز سال کو؟
رفتیم و پرسش دل ما بیجواب ماند حال سؤال و حوصلهی قیل و قال کو؟