همه ی آدم ها برای خودشون یه چـیـز یــواشکی دارند
یه اتفاقِ یواشکی ،
یه حسِ یواشکی
،
یه آدمِ یواشکی
شاید هم یه عشق یواشکی ...
یواشکی دوستت دارم
یواشکی دوستم داشته باش...
تو را یک عمر در آیینه هایم جستجو کردم
و با تو در خیال و خوابهایم گفتگو کردم
تو را می خواستم ای آذر پاک اهورایی
اگر در خلوتم، چیزی، کسی را آرزو کردم
گریبان چاک تر شد در شب دوری و مهجوری
به هر سوزن که من پیراهن دل را رفو کردم
به ویرانی خود برخاستم با هر که بنشستم
سخن با هر که گفتم صحبت سنگ و سبو کردم
تویی تصویر رویاییّ مرد در یادهای من
تو را من بارها با خاطراتم روبه رو کردم
تو پیدا می شوی در قاب دل، ای عشق، هر ساعت
که من این شیشه را با اشکهایم شستشو کردم
به باغ رازها و رمزها و خلسه ها رفتم
تنت را هر دم ای وحشی ترین آلاله بو کردم!
شعر از محمدرضا ترکی